سلام دوستای خوب خودم ببخشید که ی مدت نتونستم پست بذارم از آنجل جون عزیزم و تمام دوستانی که وبلاگ رو با نظراتشون زنده نگه داشتن تشکر میکنم...
این مطلب زیبا تقدیم به تمام دوستای امیدوار خودم
اگر به طلوع و غروب خورشید بنگری و بخندی، هنوز امیدواری ..
اگر زیبایی رنگ های گل کوچکی را درک کنی، هنوز امیدواری..
اگر لذت پرواز پروانه را درک کنی، هنوز امیدواری..
اگر لبخند کودک قلبت را شاد کند، هنوز امیدواری..
اگر خوبی های دیگران را ببینی، هنوز امیدواری..
اگر بارانی که بر سقف اتاقت می بارد، تو را به خواب می برد، هنوز امیدواری..
اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره می شوی، هنوز امیدواری..
اگر با شادی و خوشی با افراد جدید روبه رو می شوی، هنوز امیدواری..
اگر هنوز دست دوستی به سوی دیگران دراز می کنی، هنوز امیدواری..
اگر با دریافت نامه یا کارت غیرمنتظره ای، خوشحال و شگفت زده می شوی، هنوز امیدواری...
اگر از درد و رنج دیگران ناراحت و افسرده می شوی، هنوز امیدواری...
اگر هنوز به انتظار سال نو، چیدن سفره هفت سین و تحویل سال هستی، هنوز امیدواری...
اگر به فکر آرامش هستی، هنوز امیدواری...
اگر با نگاهی به گذشته، لبخند بزنی، هنوز امیدواری..
اگر با سختی ها روبه رو شوی و بجنگی، هنوز امیدواری..
امید زیباست و به ما انگیزه حرکت می دهد...
وقتی ناامید می شویم، امید، خنده بر لب جان می آورد...
وقتی قلب مان به پیش نمی رود، امید پیشقدم می شود..
وقتی چشم مان نمی بیند، امید ما را به حرکت وا می دارد..
امید نور را به اعماق تاریکی ها می برد...
پس همیشه و در هر موقعیتی که هستی امیدوار باش
داستان جالبی با موضوع امید از طرف دوست خوبمون dr.e.sh :
پنجره
در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت میکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعتیلاتشان با هم حرف میزدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، مینشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره میدید، برای هم اتاقیش توصیف میکرد. پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده میشد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد، هم اتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد و روحی تازه میگرفت. روزها و هفتهها سپری شد. تا اینکه روزی مرد کناز پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره میتوانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میکرده است. پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود!
دِلـتَنگــےپیچیده نیست
یکـ دِل
یکـآسمـانو یـک بُغض
و آرزوهاے تـَرک خـورده...بـﮧ هـَمین سادگــے...
سلام دوستان.این متن زیبا رو بهترین دوستم برام فرستاده که دلم نیومد تو وبلاگ نذارمش.
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی،
یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم،
آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم،
تویی والاترین مهمان دنیایم که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر
میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟ که میترساندت از
من؟
رها کن آن خدای دور؟! آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را.
با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان.
رهایت من نخواهم کرد.
سهراب سپهری
پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،
و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن ،
وهیچگاه به باورهایت شک نکن .
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
پرسیدم ،
آخر .... ،
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :
مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید ،
آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد ،
شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..
مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،
مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..
به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ... ،
که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :
زلال باش .... ، زلال باش .... ،
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست
دو چیز را همیشه فراموش کن:
خوبی که به کسی می کنی
بدی که کسی به تو می کند
همیشه به یاد داشته باش:
در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار
در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار
در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار
در نماز ایستادی دلت را نگه دار
دنیا دو روز است:
یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا که هر دو پایان پذیرند.
به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد
به دلت بیاموز که هر عشقی ارزش پرورش ندارد
دو چیز را از هم جدا کن:
عشق و هوس
چون اولی مقدس است و دومی شیطانی، اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی.
در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون هیچ چشم داشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را بر طرف میکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود.
چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده میکنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟
بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی، هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود.
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به او توکل کن، آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی ، کارها به خوبی پیش می روند.
از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است.
از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.
--
خوشبختی ما در سه جمله است : تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا
ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم :حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا
سارا و امیر عزیز از صمیم قلب برایتان آرزوی سلامتی میکنیم و امیدواریم قطار زندگی مشترکتان همیشه به روی ریلهای خوشبختی حرکت کند.
سومین سال پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگوییم و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنیم.
آرزومند خوشبختی شما طلوع و Angel
السلام علیک یا زینب کبری علیها السلام
نه تنها زینب از دین یاوری کرد به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان نوازشها به مهر مادری کرد
میلاد الگوی پرستاران و روز پرستار، مبارک باد
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگـی است اما خـدا را شکر که هـر سال، نوروز و لحظه تحویل سال، بودن عشق را به یادمان می آورد .
با سلام و تبریک سال نو (نوروز 1391) به دوستان خوبم، با تمام وجود در این روزهای به یاد ماندنی آرزوی بهترین لحظه های عاشقانه رو برای تک تک شما از خدای بزرگ دارم .
نوروز این رفاقت را نگهبانی می کند که باور کنیم قلبـهایمان جای حضـور دوستانمان هستند و یادمان باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند و یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم حتی اگر ما را دوست ندارند . دوستان عزیزم بهار تنها یک نقطه دارد که اگر نقطه آن را برداریم بی معناترین کلمه میشود پس بیاییم همه باهم در این سال جدید آرزو کنیم نقطه دلمون برداشته نشود.
انشالله در بهار91 با کمک خدا بتونیم من(طلوع) و Angel جون عزیزم مطالب مفیدی رو تو وبلاگ براتون بذاریم.
دلم نیومد دعا و خواسته دلمون رو ننویسم :
گلها همه به اذن تو برخواسته اند / از بهر ظهور تو خود آراسته اند
مردم همه در لحظه تحویل ، بی شک / اول فرج تو از خدا خواسته اند . . .
سعادت ، سخاوت ، سربلندی ، سروری ، سلامتی ، سرزندگی و سرور
که بهترین هفت سین زندگی است را برای شما دوست عزیز آرزومندم . . .
--------------------------------خاطره نوروزی
-----------------------------------
این روزا روزای قشنگیه و خیلی از خانواده ها مجلس بزم و عروسی دارن ما هم که این چند روز اول همش عروسی داشتیم می خوام براتون ی خاطره با مزه از جشن عقد یکی از فامیلامون که دیشب بود بگم خاطره از این قراره:
طبق رسم و رسوم وقت دادن هدیه ها به عروس خانم سر سفره عقد بود و هر هدیه که میدادن (مثلا گوشواره) یکی از بچه های فامیل این شعرو میخوند و میگفت:« گوشواره عروس مال منه » بقیه جمعیت جواب میدادیم :« اَ اِ اُ چه پروووووو » هدیه بعدی النگو بود باز شعر تکرار میشد :«النگو عروس مال منه » و همه در جواب میگفتیم :« اَ اِ اُ چه پروووووو » و گفتیم و گفتیم تا تمام هدیه ها داده شد بعد برادر زاده داماد که خیلی شیرین زبون بود و چهار دستی گرفته بودنش که وسط عکس ها نپره و طفلک همش زار می زد و میگفت: داماد عموی خودمه ولم کنیییید... وقتی هدیه دادن ها تموم شدو گریه اش ایستاد با صدای بلند داد زدو گفت :« شوهر عروس مال منههههههههههههه...» و اینجا بود که همه جمعیت همراه عروس که از خنده روده برشده بودن جواب دادن :« اَ اِ اُ چه پروووووو اَ اِ اْ چه پروووووو اَ اِ اُ چه پروووووو ...»
راستی ی چیز دیگه نمیدونم من تازه با خبر شدم یا خبر جدیدی!!! (آخه این مدت که درس میخوندم سرم مثل کبک زیر برف بود و از هیچی خبر ندارم) داشتم میگفتم دیشب مراسم عقد دعوت بودیم خطبه عقد رو که خوندن من همش گوشام تیز بود که ببینم چند تا آقا داماد سکه مهر عروسش میکنه با کمال تعجب شنیدم 110 سکه ! با خوذم میگفتم چقدر کم... خوش به سعادت این داماد... چه عروس آسونگیری ...
بعد متوجه شدم دولت خبر داده هر چند سکه مهر عروس کردید فقط موظفید 110 تا شو در صورت خواستن عروس بهشون بدید !!! اینجا بود که با خودم گفتم حالا داماد ها با خیال راحت پیشنهاد عروس هایی رو که می خوان تعداد سکه هاشون به اندازه سال تولدشون باشه رو چشم بسته می پذیرن (دوستان میتونن برای کلاسم که شده تعداد سکه هاشونو به اندازه تاریخ تولدشون بذارن)
به نظرتون این طرح دولت خوبه؟؟؟
سوختن غمهایت در آتش ۴شنبه سورى آرزوى من است،۴شنبه سوریت مبارک
سیاری از جشن های ایرانی در ارتباط از آتش بود؛که یکی از آنها همان چهارشنبه سوری می باشد.که می توان گفت آیین های نوروزی با چهارشنبه سوری آغاز و با سیزده بدر به پایان می رسد.در گذر سده ها و هزاره ها بسیاری از سنت ها و آیین ها به چهارشنبه سوری اضافه شده و یا از آن کاسته شده است .واژه سوری بک واژه پارسی و به معنای سرخ می باشد-اشاره به آتش دارد و بر پا داشتن آتش در این روز نیز گونه ای گرم کردن جهان و زودودن سرما و پژمردگی و بدی از تن بوده است.
برهان جشن گرفت و شادمانی مردم در کنار آتش این است که: دیدگاه مردم ایران نسبت به آتش این بود که:یکی از جنبه های تقدس آتش پاک نمودن بیماریها و دور کردن ارواح خبیثه (به تعبیر آن دوران) بوده است. همین امروز هم رسم اسفند دود کردن و گرد خانه تاب دادن رایج است(برای زدودن شر و بیماری و چشم زخم)که باز مانده از گذشته است.
مراسم چهار شنبه سوری :
در ایران رسم است که پیش از پریدن آفتاب، هر خانواده بوته های خار و گزنی را که از پیش فراهم کرده اند روی بام یا زمین حیاط خانه و یا در گذرگاه در سه یا پنج یا هفت «گله» کپه می کنند. با غروب آفتاب و نیم تاریک شدن آسمان، زن و مرد و پیر و جوان گرد هم جمع می شوند و بوته ها را آتش می زنند. در این هنگام از بزرگ تا کوچک هر کدام سه بار از روی بوته های افروخته می پرند، تا مگر ضعف و زردی ناشی از بیماری و غم و محنت را از خود بزدایند و سلامت و سرخی و شادی به هستی خود بخشند. مردم در حال پریدن از روی آتش ترانه هایی می خوانند:
زردی من از تو ، سرخی تو از من
غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا
ای شب چهارشنبه ، ای کلیه جاردنده ، بده مراد بنده
و در آخر بهتر است بگوییم ، کسانی که با منفجر کردن ترقه و پراکندن آتش سلامتی مردم را هدف می گیرند ، با تن دادن به رفتاری آمیخته به هرج و مرج روحی ، آیین چهارشنبه سوری را تحریف کرده اند.
· محمدرضا گلزار
· محمدرضا علفزار
· محمدرضا چمنزار
· محمدرضا دشت
· رضا ژیان
· رضا ماکسیما
· رضا فولکس
· رضا خاور
· نعمت اله گرجی
· نعمت اله ساقه طلایی
· نعمت اله شیرین عسل
· نعمت اله مینو
· هدیه تهرانی
· کادوی تهرانی
· چشم روشنی تهرانی
· قابل نداره تهرانی
آیا به نظر خودتان جزو افراد شاد هستید یا فکر میکنید که مسوولیتهای سنگین زندگی اجازه شادبودن را به شما نمیدهد؟ بهتر است که به جای فکرکردن به جواب این سوال آزمون زیر را انجام بدهید تا متوجه بشوید که سطح شادیتان چقدر است...
شما میتوانید برای هر سوال، 6 نوع پاسخ متفاوت داشته باشید و در نهایت با جمعکردن امتیازهایی که کسب کردهاید جواب آزمون را در مورد خودتان تفسیر کنید:
من که خدا رو شکر آدم شادی هستم شما چه طور؟؟؟ نمی دونید!!! پس این تست رو از دست ندید...
سـوال هـا:
ادامه مطلب ...ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
کمتر از ۱۵ روز دیگر به نوروز سال ۱۳۹۱ باقی مانده و اکثر خانواده ها به فکر تزیین سفره ایی رویایی و بیادماندنی هستند ، در اینجا برای نوروز امسال قصد داریم روش های ساده را برای تزیین تخم مرغ مخصوص سفره هفت سین به شما آموزش دهیم.
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشابود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنهاسپری کن…
ادامه مطلب ...از خدا پرسید: خوشبختی را کجا میتوان یافت؟
خدا گفت: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم ...