آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر

وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد ...

آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر

وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد ...

طوری زندگی کنید که هیچگاه حسرت نخورید!

یه پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های آدم‌های در حال مرگ رو جمع کرده و پنج حسرت رو که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشرکرده :

 

اولین حسرت: کاش جرات‌اش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن. 

حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم. 

حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو با صدای بلند بگم. 

حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم. 

حسرت پنجم: کاش شادتربودم.

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ب.ظ

خدایا.......

دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............

یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............

یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن................

داستان قشنگی بود

dr.e.sh پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ

comment qabli mal man booood.....
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.


salam doctor.bavaret nemishe az zamani ke simkartet ro avaz kardi rezvan 3.4bar soragheto gerefte ke chera off hasti gofte salam beresun.ghabl az eyd ham mikhast bere make goft man ke number doctor ro nadaram jaye man halaliat betalabchand roz pish ham soragheto gereft salam resundman hamash yadam miraft behet begam.salah donesti ye sms bede be mohandes memari

DR.E.SH پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ب.ظ

OK HONEY
rzvan dobare rafte makke ma hanoz andar kham in kocheem.........hossele kasio nadaram haQIqatesh ...
jv hichkasam nemidam...
دلم گرفته ای دوست

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم

که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من

ز من هر آنکه او دور، چو دل به سینه نزدیک

به من هر آنکه نزدیک، از او جدا، جدا، من

نه چشم دل به سوئی، نه باده در سبوئی

که تر کنم گلوئی بیاد آشنا من

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

که گویدم به پاسخ؟ که زنده ام چرا من؟

ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد